محل تبلیغات شما



            دلم خيال ميخواهد كمى سكوت و ارامش ،كمى  سيخونك افكار .نگاهى خفته در كنج ديوار ،حواس پرت پيچيده در باد .

            دلم رويا ميخواهدو تنهايى و احساسى كه دريايى  شده باشد ميان خاك قبرستان ،هواى سرد پاييزى و طوفان در راهش .

           دلم لم داده  در اغوش تنهايى و اين چيزيست كه تقدير است و ديگر  پر نخواهد شد خيال خسته و تنهايم  بدون هيچ 

احساسى دلم سنگ است و خواهد ماند.دلم  سايه اى خواهد شد ميان ابى ميدان خداى من تو ميبينى؟؟؟؟ 

چه تقدير ضعيفى .خودم تنها . مرا با خود ببر شايد كه تغييرى كند حالم . ميان تابش نورت .تو هستى يا كه فكرت هست ؟ 

دوباره كه خورشيدت تابيد . بازهم مرا ببر با خود،من هنوز هم نشسته ام و زار ميزند  كودك احساسم.و پاى ميكوبد دختر بيقرار وجودم ،گويا اتيسم دارد . 


            جان كندن هاى بى مورد قربان صدقه هاى تو خالى تا كى .ايا فرياد ادم ها صدايى ندارد؟ منكه ميشنوم ديگران چرا نميشوند؟و اين داستان ادامه دارد .من را كه نه.او را كه نه ،شايد تورا بشناسند.اندكى جلوتر  بيا .كمى پارتى بازى هم براى ما خرج كن .اما نه عادتمان نده به اين همه بى انصافى ،تنها گاهى اوقات .

           ميشنوى ؟دوباره دارد داد ميزد ؟فرياد وحشت ناك. حيف كه تمامان غرورمان اجازه نميدهد  دستى را بگيريم و از تاريكى  بيرون بياوريم. اما من ميشنوم .دارم تلاش هم ميكنم تا شايد كمى ازادتر بيانديشم


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها