دلم خيال ميخواهد كمى سكوت و ارامش ،كمى سيخونك افكار .نگاهى خفته در كنج ديوار ،حواس پرت پيچيده در باد .
دلم رويا ميخواهدو تنهايى و احساسى كه دريايى شده باشد ميان خاك قبرستان ،هواى سرد پاييزى و طوفان در راهش .
دلم لم داده در اغوش تنهايى و اين چيزيست كه تقدير است و ديگر پر نخواهد شد خيال خسته و تنهايم بدون هيچ
احساسى دلم سنگ است و خواهد ماند.دلم سايه اى خواهد شد ميان ابى ميدان خداى من تو ميبينى؟؟؟؟
چه تقدير ضعيفى .خودم تنها . مرا با خود ببر شايد كه تغييرى كند حالم . ميان تابش نورت .تو هستى يا كه فكرت هست ؟
دوباره كه خورشيدت تابيد . بازهم مرا ببر با خود،من هنوز هم نشسته ام و زار ميزند كودك احساسم.و پاى ميكوبد دختر بيقرار وجودم ،گويا اتيسم دارد .
,كه ,دلم ,مرا ,ببر ,تو , ,است و , دلم ,تغييرى كند ,كند حالم
درباره این سایت